۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

Reggae Hanukah song




به مناسبت آخرین روزِ حنوکا،این موزیک ویدئوی جالب از سوپر استار آمریکایی و جهانی و از یهودیان حاسیدیک(داتی)،که به سبکِ رِیْ گِ آواز میخواند،متیصیاهوHasidic reggae superstar" Matisyahu رابه شما تقدیم میکنیم.نامش،معجزه یخ،و راجع به حنوکا و کریسمس است.
طاووسک میگه:نشامام حال اومد.یعقوب گریه کُن هم داره میرقصه!.ایساق بره چی،میگه:کاشکی رَبای ملکان هم مثِ این بود؛کنیسا غلغله میشد!.الی مُرغی میگه:قُربانتان،کاشکی برای عروسی دخترم؛اینا بیاورم.

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

AMY WINEHOUSE افسوس


Amy Winehouse
در حال خرید از فروشگاهای کاشر!

Amy Winehouse and Mark Ronson are teaming up again to record a festive album of Christmas and Hanukkah

 songs

Tracks already mooted for the project include  "Kosher Kiss

در میان یهودیانی که در سال ۲۰۱۱ از دنیا رفتند،

مرگِ[Amy winehouse] خواننده و ترانه سرایِ 

انگلیسی،در جوانی، بخاطرِ مسمویت با الکلْ

 بسیار دردناک بود.حیف از آن صدای جادویی و آنهمه

 استعداد.




۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

شبی که اصغر کاج شد

لینک به سایت پرند(کلیک روی درخت)

شبی که من کاج شدم!

.... بله، باری ... مدتی طول کشید تا فهمیدم شریک شدن در جشن مردم دیگر و شادی کردن همراه دیگران، هیچ اشکال قانونی و ناسیونالیستی و شووینیستی و حتی مذهبی! ندارد ...
این را 12 سال پیش نوشتم. اول بار در نشریه اصغرآقا چاپ شد.
قصه‌ی تلخی است از گوشه‌ای از زندگی غریبانه‌ی خودم در آن اوائل. قصه نیست روایت است. فقط من یک مقدار شاخ و برگش را کم کردم که ذکر مصیبت نشود. پایانش هم شاد است. شاد است؟ دلم برای بی‌گناهی بچه‌های خودم و بچه‌های دیگر هنوز می‌سوزد. در لندن کاج میخواستند و من چسبیده بودم به نیاکان باستانی‌ام و کنده هم نمیشدم!
ما ٣۲سال پیش به لندن آمدیم. آن روزگار هنوز ایرانی‌ها ثابت نکرده بودند که مسیحی‌ها کاج کریسمس را هم از نیاکان ما دارند!

شبی که من کاج شدم--------------------------

سالهای اول تبعید، در غربتِ گرفته‌ی لندن، سال نو مسیحی که نزدیک می‌شد، بچه ها کاج می‌خواستند که چراغانی کنند. من می‌گفتم خفه، کاج مال خارجی‌هاست، ما ایرانی هستیم! بچه‌ها میزدند زیر گریه که چرا «هُویک اینا» می‌خرند؟ آنها هم که ایرانی‌اند. سرشان داد میزدم که آنها ارمنی هستند. بچه ها گریه‌کنان می‌گفتند «خوب ما هم ارمنی هستیم!»
می‌نشستم چهار ساعت برایشان فرق مسیحی و مسلمان را توضیح می‌دادم و برای فریبشان دم از مسلمانی هم میزدم! بچه‌ها می‌گفتند پس خودت اگر مسلمانی، چرا مثل مادر بزرگ نماز نمی‌خوانی؟ عصبانی می‌شدم می‌گفتم خفه! کاج خبری نیست.
مادر بزرگشان می‌گفت مادر حالا یک کاج برایشان بخر. خوشحال می‌شوند. درخت که دیگر ارمنی و مسلمان ندارد!
می‌گفتم مادر شما چرا؟ می گفت مادر‌جان غریبی است دیگر. اگر توی مملکت خودمان بودیم اقلاً الآن میبردیمشان سینه‌زنی تماشا کنند. (آن سال «تاسوعا، عاشورا» افتاده بود به «تولد مسیح» و آغاز سال میلادی)
مادرشان می‌گفت بچه‌ها می‌توانند کاج بگیرند بگذارند توی اتاق خودشان. می‌گفتم من به یک اتاق فکر نمی‌کنم زن، به یک مملکت فکر می‌کنم! به تاریخش، به تمدنش، به فرهنگش که این همه خون برای آن ریخته شده. می‌گفت خدا را شکر خون تو ریخته نشد!

زیر بار کاج نمی‌رفتم. هیچوقت با هیچ درختی اینقدر کینه نداشتم. حاضر نبودم یک پول سیاه به کاج بدهم. گدابازی نبود البته. مفت هم نمی‌خواستم. یک لجاجی بود که نمی‌دانم از کجا آمده بود و به کجا رفت!
مشکل من فقط نباتی نبود، انسانی هم می‌شد. بچه‌ها حرف از بابا‌نوئل می‌زدند که برایشان هدیه می‌آورد. من می‌گفتم خفه، ما عمونوروز داریم! مادرم می‌گفت کجا ما عمو‌نوروز داریم مادرجان؟ اینها فروشگاه هاشان پر از بابانوئل است. می‌گفتم مادرجان، حقه بازی است! دروغی است! آدم‌های معمولی را به شکل بابانوئل درآورده اند! دخترکم می‌گفت ولی شوکولاتهاشان راست راستکی است. مادر می‌گفت من این همه سال عمر کردم، تا بحال یک عمونوروز در ایران ندیدم. نگاه گلایه‌آمیز به مادرم می‌کردم که مادر جان! مرا جلوی بچه‌ها کنف نکن. می‌گفتم بچه ها! نوروز که می‌شود ما توی ایران حاجی‌فیروز داریم که میآید می‌زند و می‌رقصد. بچه‌ها می‌پرسیدند کادو هم به بچه‌ها میدهد؟ مادرم میگفت: نه بابا، یک چیزی هم دستی می‌گیرد! بچه‌ها را از مادرم دور می‌کردم و می‌نشستم برایشان از پیدایش نوروز و جمشید جم می‌گفتم ... خشایارشا را برایشان توضیح می‌دادم! بچه‌ها هیچ علاقه‌ای به آشنایی با نیاکان باستانی نشان نمی‌دادند.
یک روز که از افتخارات باستانی تعریف می‌کردم، پرسیدم بچه ها می‌دانید در ایران قدیم، هُوَخشَترَه کی بود؟ پسرکم گفت: آره. شَتَرَق می‌زده توی گوش آدم! خواهرش در جوابش گفت نه‌خیر. آدمهای آن موقع گوش نداشتند چونکه گوشهاشان را می‌بریدند! ...
بله، حکایت بردیای دروغین را هم برایشان گفته بودم تا از کریسمس و ژانویه و بابا‌نوئل و سانتا کلوز ... منصرف (و بلکه منحرف)‌شان کنم.
بعد از تعطیلات سال‌نو، بچه های ما، تنها- یا معدود – دانش‌آموزانی بودند که هیچ هدیه‌ای از خانواده نگرفته بودند تا برای همکلاسی‌ها و آموزگارانی که سراغ می‌گرفتند – رسم معلم هاشان است که انگار بپرسند – تعریف کنند. در عوض به آنها یاد داده بودیم که با افتخار بگویند، عید ما سه ماه دیگر، در اول بهار است، نه سر‌سیاه زمستان.
یک‌بار آموزگار از دخترم پرسیده بود در عید شما پدر و مادرتان چه کادویی می‌دهند؟ جواب داده بود: پارسال برایم جوراب خریدند، امسال می‌خواهند کفش بخرند. ...باری ... 

بله، باری ... مدتی طول کشید تا فهمیدم شریک شدن در جشن مردم دیگر و شادی کردن همراه دیگران، هیچ اشکال قانونی و ناسیونالیستی و شووینیستی و حتی مذهبی! ندارد. بخصوص در عالم بی خط‌کشی بچه‌ها. تاره حسنش هم این است که آدم شادی می‌کند! مدت ها طول کشید تا به حقیقتی برسم که ندیدنش را به پناه بردن به افسانه، جبران کرده بودم. ... مدت ها طول کشید ... ، اوه، نه! حوصله‌ی آنجور نویسندگی ندارم! خودتان تا تهَ‌ش بخوانید.
یک سال، شب کریسمس، بچه‌ها را غافلگیر کردم. راستش از کاج‌هایی که با چراغهای کوچک و رنگارنگ پشت پنجره‌ی مردم میدیدم، خوشم آمده بود. یک مقدار حسرتی شده بودم. تازه می‌فهمیدم بچه‌ها چه می‌کشند. هرچه فکر کردم، دیدم هیچ خطری نیاکان باستانی و افتخارات ملی مرا تهدید نمیکند. دیدم یک کاج، کوچکتر از آن است که تاریخ و تمدن مرا زیر سوال ببرد. حتی فکر کردم آحاد نیاکان باستانی هم اگر الآن در لندن بودند، چه بسا کاجی روشن می‌کردند. نادرشاه، جواهراتی را که از هند آورده بود به آن می‌آویخت و عادلشاه بیضه‌ های بریده آغامحمدخان را.
در آن غروب سرد و تاریک و دلگیر لندن، یک کاج حسابی، ولخرجی کردم. النگ و دولنگ و زرق و برق و سیم و لامپ‌های مربوطه را هم خریدم و بردم خانه، ولی دیر کرده بودم. طبق معمول، دیر کرده بودم. یک چند سالی دیر کرده بودم. گفتم که، «مدتی» طول کشیده بود! 
بچه‌ها (بچه‌های سابق) که از شهر دانشگاهی‌شان برگشته بودند، مرا که با آن وضع دیدند، کاج را رها کردند و خودم را چسبیدند و سرپا واداشتندم روی صندلی و آنوقت همه ی آن زلم زیمبوهای تزیینی و چراغانی را به من آویزان کردند، سیم برق را دورم پیچیدند و حسابی که سیم‌پیچ و آذین‌بندی شدم، دوشاخه را زدند به پریز و دوربین عکس و فیلم آوردند. مادرشان، همزمان، لامپ سقف را خاموش کرد. مادرم می‌گفت اذیت نکنید بچه م را!
جسم و جانم انگار بین زمین و هوا معلق بود، معلق و نورانی. یک احساس کاج شدن عجیبی به من دست داده بود. ......

اين مطلب از سايت اصغرآقاداتکام متعلق به هادي خرسندي چاپ شده است.
Copyright © 2005 asgharagha.com All rights reserved

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

خدا در توپخانه


انفجاری در نزدیکی تهران.که باعث کشته شدن ۳۷ نفر از سران سپاه پاسداران شد .بسیاری" موساد" را عامل این انفجار میدانند.سرادر حسن مقدم،مسئول ساختن موشکهای سپاه در این حادثه به پودر تبدیل شد!
این پائین،نوشته: به او می گفتم: حسن! خداوند در کنار سپاهی و ارتشی می جنگد که توپخانه قدرتمندی داشته باشد!


یادداشتی از سرلشکر رشید
سردار سرلشکر غلامعلی رشید جانشین رییس ستاد کل نیروهای مسلح و از همرزمان سردار شهید حسن طهرانی مقدم، به مناسبت اربعین این شهید بزرگوار یادداشتی را منتشر و در آن به برخی ویژگی های پدر گمنام موشکی ایران اشاره کرد که متن آن به شرح زیر است: 30 سال قبل در همین روزها بود. در سنگر فرماندهی...
شفاف: سردار سرلشکر غلامعلی رشید جانشین رییس ستاد کل نیروهای مسلح و از همرزمان سردار شهید حسن طهرانی مقدم، به مناسبت اربعین این شهید بزرگوار یادداشتی را منتشر و در آن به برخی ویژگی های پدر گمنام موشکی ایران اشاره کرد که متن آن به شرح زیر است:


30 سال قبل در همین روزها بود. در سنگر فرماندهی و قرارگاه هدایت عملیات طریق القدس بودیم، که حسن وارد شد.

آن روزها جوانی 21 ساله بود و مسئول آتش تیپ کربلا. نامه ای که در دست داشت را به دستم داد. احساس کردم پیشنهادی که در نامه نوشته است از استحکام و پشتوانه علمی و عملیاتی برخوردار است.


پیشنهاد حسن از یک نگرانی حکایت می کرد و راه حلی برای غلبه بر این نگرانی ارائه کرده بود. بعدها وقتی یکدیگر را می دیدیم ماجرای آن روز را به عنوان یک خاطره نقل می کرد و خطاب به دوستان و برادران سپاهی می گفت «آقارشید نامه ام را که تحویل گرفت و خواند، رو به من کرد و گفت؛ حسن آقا! برو دنبال توپخانه و من که از این موافقت سریع تعجب کرده بودم پرسیدم؛ آقا رشید چی؟! و آقا رشید با لبخند گفت؛ حسن آقا خمپاره ها را رها کن. برو دنبال توپخانه، ما نیازمند واحدهای پرقدرت آتش هستیم».

من هنوز دستنوشته آن روز شهید حسن تهرانی مقدم را در دفترچه خود حفظ کرده ام.

و حسن، جوان 21 ساله آن روز، مثل ژنرالی پخته و با اراده رفت دنبال سازماندهی توپخانه و فقط فقط 5 ماه بعد بود که سپاه صاحب توپخانه شد و شهید حسن مقدم با تیمش (شهید حسن شفیع زاده و...) اولین آتشبارهای توپخانه را در عملیات بیت المقدس سازماندهی کردند من که درباره جنگ غالبا کتاب مطالعه می کردم به او می گفتم: حسن! خداوند در کنار سپاهی و ارتشی می جنگد که توپخانه قدرتمندی داشته باشد!
طاووسک میگه:اینو تو کدوم کتاب نوشته؟یعقوب گریه کُن میگه:خمینی و صدام،با هم میجنگیدن،به ما صحیونیستا چکار داره؟!

راز دل گفتن مستان شب یلدا خواهد

 شب یلدا
عکسهایی زیبا از ایران و یلدا

یلداتان مبارک.

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

قصه ای زیبا برای حنوکا

داستانی بسیار زیبا،برای حنوکا.(بعد از سه چهار دقیقه اولّش)به انگلیسی!
1."CBC.ca | As it Happens | The Tuesday Edition "Listen to Part Two: (Pop-up) !
 2.برای شنیدنِ این داستان بسیار زیبا باید به READING: BONE BUTTON BORSCHTدرPART TWO بروید.
اقتباس ازیکی از داستانهای برادران گریم
طاووسک میگه:این داستان تو محله اتفاق افتاده!
حنوکا(عید روشنایی)مبارک

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

ستارهء دیوید در میدان انقلاب+Shavua Tov

دیدنیها >>

تخریب نماد ستاره ۶ پر گنبد میدان انقلاب + نصب بنر عزاداری! (گزارش تصویری)


فارس - بخشی از نماد گنبد سازه میدان انقلاب که به نماد صهیونیستی شباهت بسیار دارد،‌امروز تخریب شد. صبح امروز بخشی از نماد سازه میدان انقلاب که منقوش به نمادهایی تداعی کننده نماد صهیونیستی بوده توسط کارگران شهرداری تخریب شده است.
براساس مشاهدات خبرنگار فارس که در این محل حضور دارد، در پی گسترش انتقادات از نصب این نماد در وسط میدان انقلاب بخشی از این نمادها تخریب شده است. در حال حاضر هیچ کارگری در این محل حضور ندارد و بخش‌های تخریب شده این نمادها، در گوشه‌ای از میدان انباشته شده است.

یکی از این کارگران به فارس گفت: منتظر هستیم تا تجهیزات به ما برسد تا بر روی نماد تخریب شده، بنر عزاداری نصب کنیم!
طاووسک میگه:بدون شرح.یعقوب گریه کُن:زار میزنه!

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

ستارهء دیوید در ریش

مرحوم ربای و استاد"برنارد ریول" از رؤسای یشیوا
و استاد در فلسفه و اقوامِ یهود
طراح این تمبرِ یک دلاری،شیطنت!بخرج داده و هنگام طراحی یک صیونیت"ستاره دیوید"در ریش ربای ریوْل،پنهان کرده است.اگر خوب بگردید،میبیندش.اگر پیدا نکردید روی عکس تمبر کلیک کنید،تا بزرگترش را ببینید.در ضمن،طراح این تمبر را بمدت یکسال از کار محروم کردند.
طاووسک میگه:طراحش حتمأ کاشی بوده.یعقوب گریه کُن میگه:کاشیا کارای پنهون میکنن،اما ترسواَن مثِ مراد تُخمه خر.مراد تخمه خر،اهل کاشانه و روزگارش بد نیست.آجیل فروشه، خیلی محافظه کار و مرموزه. همیشه هم دلواپسه.

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

Shavua Tov.حنوکا؛کریسمس و سردرگُمی


December Dilemma - The Movie
حنوکا؛کریسمس و سردرگُمی در دسامبر
همزمانی تقریبیِ[حنوکا]"جشن روشنایی"یهودیان و کریسمس"تولد عیسی مسیح"گاهی باعث سردرگُمی والدین و کودکان یهودی میشود.!البته باید گفت بسیاری از کودکان غیرِ مسیحی(مسلمان،بهایی،بودایی،شاهدان یهُوه.،بی دینان)که در کشورهای مسیحی زندگی میکنند نیز،مستثنی نیستند.کودکانِ نُرمال،عاشق جشن و پایکوبی و هدیه اند.ما بعنوانِ انسان باید به آئین دیگران احترام گذاشته و اینرا به فرزندمان نیز بیاموزیم که احترام بدیگر ادیان و باورها لازم است،اما ما ملزم به برگذاری مراسم دیگر ادیان نیستیم.ما ایرانیان اُستادْ در کاتولیک تر از پاپْ شدنیم.
این[فیلم]که پوسترش در بالاست،قرار است در فوریه ی سال آینده به پرده درآید و کلیک رویش شما را به صفحه ِِفیض بوقش! میبرد.
طاووسک واسه یه کاری رفته خونه ی اِلی مُرغی که همدانی هست و در محله مُرغ فروشی داره ولی به همه میگه:قربانت،مُرغدانی دارم.یک درخت کاج وسط اطاق،گذاشته بودن. طاووسک،میپرسه:بقولِ خودتون این چه خرهه ایس و یه شیونی میکشه که مردُم میریزن ببینن چه خبره.اِلی،درخت رو میده به یه اَرمنی که بین مردم بوده و میگه:قربانت،پانصد شانصد دلار واسش دادم که بچه ام عُقده ای بار نیاد.یعقوب گریه کُن میگه:این همدونیِ پوستِ خَرکَنْ نالِه اش سرده،همدونیا از اصفونیا بدترن،حتماً درختو از یه جا بریده.ایساق بره چی که اصفحانیه،عصبانی شده میگه.......و دعوا ادامه دارد.
با اُمید هفته ای خوب.طاووسک میگه:یِراسون.
مدیر:میرزا عزرا
روابط عمومی:رفیع گادول

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

دکتر کیراکوسیان!فیلتر شد

سایتِ دکتر؛کیراکوسیان در ایران فیلتر شده است.دلیلش مقالاتِ تخصصیِ ایشان نیست؛بلکه نام فامیلِ ایشان است.
طاووسک میگه:خاب دست وردار.باز نشستی با این کامپیوترکت شر و ور ساختی.من میگم:نه والله!ایشان استاد در دانشگاه میشیگان هستند.یعقوب گریه کُن؛بعد از مدتها میخنده و میگه:کاش اسمش رو هم میذاشتن کونْ سر راستش میکردن؛دکتر کون کیراکوسیان.

Ara Kirakosyan, Ph.D.
ara4.jpg

B560E, Medical Science Research Building (MSRB) II,

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

می نو اینگلند

یکی از پلاکاردهای در دست این به اصطلاح "دانشجویان" - فقط ۵ غلط املایی و دستوری در یک جمله ساده!
پنج غلط املایی و دستوری در یک جمله کوچک(گاه نوشته های آلفرد)

این عکسی از دانشجویان بسیجی ست که به سفارت فخیمه انگلیس حمله کردند.فقط جای دایی جان ناپلئون و مش قاسم خالیست.

یکبار در لوس آنجلس یعقوب گریه کُن را پُلیس بخاطر بی احتیاطی در رانندگی نگه داشت.یعقوب شروع کرد به گریه و هر چه پُِلیسه ازش میپرسید او فقط گریه میکرد و میگفت؛می نو اینگلند.پُلیسه شوطه شد و گریه کنان سوار موتورش شد رفت.
برداشتی از داستانی واقعی

۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

یعقوب گریهْ کُن

تجاوز زنان به مردان در زیمبابوه؛ 'مراسم آئینی'

به روز شده:  17:22 گرينويچ - دوشنبه 28 نوامبر 2011 - 07 آذر 1390
کاندوم
پلیس زیمبابوه اوایل ماه جاری میلادی، چند زن را در حالی دستگیر کرد که ۳۱ کاندوم استفاده شده را با خود در اتومبیل شان به همراه داشتند
پلیس زیمبابوه می گوید گروهی از زنان را در این کشور شناسایی کرده که احتمالا برای استفاده از اسپرم مردان در نوعی مراسم آئینی، به آنها تجاوز جنسی می کنند.
این گروه از زنان معتقدند که برگزاری چنین مراسمی آنها را ثروتمند می کند.
دستگیری برخی از اعضای این گروه بیش از یک سال به طول انجامید، و قرار است امروز دوشنبه، ۲۸ نوامبر سه نفر از این زنان در هراره، پایتخت زیمبابوه در دادگاه حاضر شوند.
خبرنگار بی بی سی در هراره می گوید انتشار این خبر مردم زیمبابوه را حیرت زده کرده است.
یکی از قربانیان این تجاوزها که خواست نامی از او برده نشود، در ماه ژوییه تجربه شخصی خود را در تلویزیون سراسری این کشور مطرح کرد.
او گفت ۳ زن که سوار بر اتومبیلی بوده اند، به او پیشنهاد دادند که او را به مقصد برسانند.
این قربانی تجاوز می گوید: "یکی از این زنان به صورت من آب پاشید، و بعد به من چیزی تزریق کردند که در من میل جنسی بسیار زیادی ایجاد کرد. آنها اتومبیل را متوقف کردند و سپس مرا وادار کردند که با هر یک از آنها چندین بار با کاندوم رابطه جنسی داشته باشم".

یکی از مردان قربانی تجاوز جنسی در زیمبابوه

"یکی از این زنان به صورت من آب پاشید، و بعد به من چیزی تزریق کردند که در من میل جنسی بسیار زیادی ایجاد کرد. آنها اتومبیل را متوقف کردند و سپس مرا وادار کردند که با هر یک از آنها چندین بار با کاندوم رابطه جنسیداشته باشم
این فرد می گوید پس از آن این زنان او را برهنه در جنگل رها کرده اند.
پس از این ماجرا چند رهگذر او را در جنگل پیدا کردند و برای کمک به او پلیس را در جریان گذاشتند.
به گفته این قربانی، تاثیر ماده تزریق شده به او در حدی زیاد بوده که پس از انتقال به بیمارستان، میل جنسی او هنوز بسیار زیاد بوده است و بنابراین پزشکان مجبور شدند برای کمک به او دست به کار شوند.
جل الخالق که دختران حوا برای پولدار شدن چه کارهای که  نمیکنند.پسرانِ آدمْ تجسم کنید در بورلی هیلز در حال قدم زدن(فرار از قُرقُر)هستید که سه تا خانوم بزور سوارتان کنند و.......اگر شانس من است که همان وسط بورلی هیلز توسط سه مردِ زیمباوه ای ربوده میشوم و آخرش کون برهنه در رودئو درایو جلوی مغازه مرحوم بیژن ولم میکنند؛و باید تا بیمارستان ساینای لُخت و عور بروم و پزشکان مجبورند برای کمک دست بکار شوند.
طاووسک میگه دُکترا تو بیمارستان دست به چه کاری زدن؛میپُرسه اسم آمپولش رو ننوشته برم واسه ی یعقوبک بخرم منم پولدار شم.
یعقوبْ ملقب به گریه کُن شوهر طاووسک و از اساطیر محله میباشد.ایشان همیشه گریانند.امیدوارم که شما همیشه خندان باشید.طاووسک میگه: آمِن.

۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

shavua Tov


Shavua Tov


Display Transliteration
Hebrew Prayer and Translation

שָׁבֽוּעַ טוֹב

Shavua tov, may you have a good week, may you find the happiness you seek. Shavua tov, may your week be fine, may it be as sweet as the Sabbath wine.
برای همه خوانندگان این وبلاگ؛چه آنهایی که آنرا توسط پُست الکترونیکی(ایمیل){خواستم ایمیل را بفارسی ترجمه کُنم اما باز انگلیسی شد} دریافت میکنند و چه اتفاقی از اینجا گذشته اند؛آرزوی هفته ای خوش و پُربار میکنم.این وبلاگ چند نویسنده با عقایدی مختلف دارد و تنها نقطه مشترک دین و آئینمان مان یهودیت و ایرانی بودن میباشد.
من تا حد توانم سعی میکنم تا به دین و عقیده ای بجز فاشیسم و فناتیسم دینی   حمله  و بی احترامی نکنم.نوشته های دیگرْ نویسندگان را نیز من پُست میکنم؛بنابراین  حرف آخر را من میزنم و مسئولیت هرچه آنها مینویسند با من است.
 طاووسک میگه:خاب سو میکنن ت؛ننه تو دور از جون به عزات میشونن.منم بهش میگم از اصلِ اولِ قانون اساسی آمریکا استفاده میکنم که آزادی بیان رو تضمین کرده.میگه:خاب بس.
خداحافظ و شالوم تا هفتهء دیگر:میرزا عِزرا
Union for Reform Judaism                     Association of Reform Zionists of AmericaBureau of Jewish Education - Los AngelesNational Association for the Education of Young childrenThe Jewish Federation of Greater Los AngelesAnti-Defamation League











۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

پیکو نیوز:بوسهء رحیمِ ایلات مارکت و سعید گِلَت مارت+عکس


Benetton Ad
ناتانیاهو و محمود عباس
عکسِ رحیم و سعید در پایینِ مطلب!


کارزار تبلیغاتی تازه شرکت تولیدکننده‌ پوشاک بنتون به عنوان "بدون تنفر" اعتراضات مختلفی را در جهان به دنبال داشته است. در تصاویر 


در تبلیغات بنتون نه از مدل‌های همیشگی بلکه از سیاستمداران و شخصیت‌های سرشناس استفاده شده است.
"بدون تنفر" (Unhate) نام کارزار تبلیغاتی جدید بنتون است که از اواسط ماه نوامبر پوسترهایش در شعبه‌های این فروشگاه پوشاک ایتالیایی و همچنین روی تابلوهای تبلیغاتی در سراسر جهان به چشم می‌خورد.


این بار به جای تصاویر مدل‌های دختر و پسر با لباس‌های رنگی که مشخصه بارز مارک "بنتون" به شمار می‌رود، این رهبران سیاسی و مذهبی جهان هستند که جای مدل‌ها را گرفته‌اند؛ رهبرانی که در دنیای "بدون تنفر" بنتون بر لبان یکدیگر بوسه‌می‌زنند و به این ترتیب نام این شرکت ایتالیایی را با "جنجال" پیوند می‌دهند.


البته جنجال ‌واژه‌ی ناآشنایی برای بنتون نیست و در گذشته هم این شرکت با کارزارهای تبلیغاتی همه را به جنب و جوش انداخته است؛ به ویژه که این بار کاخ سفید و واتیکان نیز نسبت به عکس‌های تبلیغات بنتون بی تفاوت نمانده‌اند.
کمپانی بنتون؛از تصویر رحیم ایلات مارکت و سعید گلت مارت صاحبان دو مارکت ایرانی در خیابان پیکو در لوس آنجلس نیز استفاده کرده اند.ولی سخنگوی رحیم گفت:دوباره آتیشش میزنیم.
در پاسخ به این گفته؛سخنگوی سعید گفت:یکبار زدین.دیگه بسه.هنوز جاش میسوزه.
طاووسک هم نشسته گریه میکنه.میگه خاب شوریده شدم.حالا چیکار کنیم؛حتماً رحیمک گولش زده.سعیدک یوفنایی نبود.
هر چی میگم؛طاووسک اینارو با فتوشاپ درست میکنن باورش نمیشه.


عکسی که بنتون از رحیم و سعید طراحی کرده را در پائین ببینید!

رحیم دست راست.سعید دست چپ



۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

ورزش بانوان

زنده یاد ژانت کهن صدق 


شیون واسه این شکل که عینِ صبیا خانومه





                                                                                                                                     2011.11.22

فاطمه رجبی

در حکومت امام زمان قهرمان ورزشی زن نداریم

امام وقتی ظهور می کنند، در روایات آمده در زمان ظهور امام زنان از خانه ها به وسیله قرآن فرمانروایی می کنند. آیا ما اکنون شاهد نسبتی میان حکومت فعلی با حکومت دینی امام زمان هستیم؟! ما کدام زن را در خانه نگه داشته ایم؟! الان شما می بینید پیش هر مقامی که در جمهوری اسلامی می روید، مسأله زنان به موضوعی عادی و هرز تبدیل شده است. کدام زنی می پذیرد زن خانه دار باشد؟! به ویژه اینکه این وضعیت را حاکمیت به وجود آورده است. ما در زمان حاکمیت امام زمان قهرمانی زنان را نخواهیم داشت اما الان ما این مسأله را در جامعه مشاهده می کنیم و این زن قهرمان را به عنوان الگو معرفی می کنند. توجه داشته باشید این مسأله با حکومت دینی مغایرت دارد.
یادش بخیر که یک خوبش را در قدیم داشتیم.اسمش ژانت کهن صدق بود.قهرمان دویِ بانوان ایران و دارندهء چند رکورد.او در دوم خرداد سال ۱۳۵۱ شمسی همراه با یاسمین شفیقی کاپیتان تیم ملی بسکتبال ایران در تصادف اتومبیل در حوالی ونک در تهران کشته شد.بسیاری اشتباهاً فکر میکنند؛همراهِ او فروغ فرخزاد بوده.خدا هر سه را بیامرزد.
طاووسک میگه:این زنیکه چادریه شکلِ صبیا سیاهه.تخته شکلشو بشورن.
صبیا موشی یا سیاه از همسایگانِ طاووسک در محله است.یه چیزی تو مایه های (از نظر قیافه) این فاطی جنده ست.

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

به این میگن داف

قرمزِته


۱۳۹۰/۰۸/۲۶. رادیو فردا

جنجال بر سر انتشار تصاویر برهنه بلاگر مصری

توسط ایلیا جزایری (بیروت)

سه بازديد کننده در هر ثانيه رکوردی است که وبلاگ يک دختر انقلابی ۲۰ ساله  مصری توانست بشکند. کمال قبيسی  خبرنگار عرب نوشته است که وبلاگ «مذکرات ثائره» (يادداشت های يک دختر انقلابی) توانست روز سه شنبه بزرگترين تجمع عربی را رقم بزند؛ شمار بازديد کنندگان يک روز از اين وبلاگ از جمعيت حاضر در ۵ استاديوم ورزشی مقدمات رقابت های جام جهانی که ۲۰۱۴ بيشتر است.
به امید حق که بقیهء دختران عرب از حرکتِ جسورانه و زیبای این گُِل دختر حمایت  کرده و نهضت را ادامه دهند.عجب* دافی

لینک پایین:وبلاگ و عکسهای بیشتر.

  .*بزودی ریشهء لغتِ داف را در پُستی  جدا مینویسم.4